۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

کاش منهم اورانیم بودم!

کاسه خالی اش به کف ته صف
اینچنین ناله کرد مستضعف:

کاش من هم اورانیوم بودم
محترم قدر یک اتم بودم

تا حکومت مرا غنی میکرد
مثل مشکینی و کنی میکرد

کاش عمامه بر سرم بودی
سهمی از نفت کشورم بودی

سهمی اندازه ی کف نانی
کمتر از حد درد درمانی

گفت از دست خویش در خشمم
شست پایم هنوز در چشمم

بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه – شهیاد

خلق حاضر به صحنه ها بودم
بهترین پابرهنه ها بودم

وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من

گفت درمانده بودم و غمناک
معده ام خشک و دیده ام نمناک

تا که یکروز پر شدم ز امید
کلیه ام را مریض کلیه خرید

روی تخت عمل ولو گشتم
پاره از قسمت جلو گشتم

شکمم پاره شد ز تیزی چک
شد دوتا کلیه ام بناگه یک

من ازین داد و این ستد راضی
شده گرم خیالپردازی:

باز کردم دکان نانوائی
بربری های من تماشائی

دو هتل ساختم عجب عالی
همه سرتاسرش اتاقخالی

هیلتن شعبه رباط کریم
یک شرایتن برانچ شابدلظیم

عقده نان و عقده مسکن
هر دو حل شد به لطف کلیه من

من شده با خیال واهی جفت
غافل از مبلغی که چک میگفت

تازه زیر عمل طرف مردش
ورثه کلیه را پس آوردش!

در عمل یک قران نکردم دشت
کلیه از چک سریعتر برگشت!

گفت آن بدبیار مستضعف
که یکی کلیه داشت بی مصرف

کاش من هم اورانیوم بودم
عشق آخوندهای قم بودم

تا غنی میشدم به مخفیگاه
نشدی البرادعی آگاه!
    

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر